اگه مدتي ناچار باشيد به هر دليلي از خانه وكاشانه خود دل بركنيد و مسافرت كنيد قطعا در سفر آنچنان راحت و آسوده خاطر نخواهيد بود كه در وطن خود راحتي داشتيد. اين حكايت انسان غريب در اين عالم است كه از وطن مالوف خود جدا مانده و هميشه در دل خواهان بازگشت به آنسو مي باشد.
باز خوان اي نغمه خوان آشنا
نغمهء يار از ديار آشنا
بس شديد آمد مصايب در فراق
بانك الحقي بخوان زان آشنا
باري هر انساني روزي اين سفر را به پايان برده و به منزلگاه ولي برخواهد گشت و در آنجا با آسودگي خاطر مهمان ابدي همان كسي خواهد بود كه در اين دنيا به وي نعمت هاي بي كران داده كه هيچ كس نمي توانسته آنها را به او بدهد. همين دو چشم هايي كه به وسيله آن با عالم تماس داريم چه كسي به ما داده اگر نمي داد چه كاري از دست ما ساخته بود . جا دارد انسان به ياد اتمام اين سفر خوشحال باشد و تمام سرمايه و توانايي خود را براي استفاده در بعد از صرف ذخيره نمايد.
حق يارتان